امام سجاد(ع) در دعای ابوحمزه ثمالی این پرسش را مطرح نموده است:
«اَللَّهُمَّ اِنِّی کُلَّمَا قُلْتُ قَدْ تَهَیَّأْتُ وَ تَعَبَّأْتُ وَ قُمْتُ لِلصَّلَاةِ بَیْنَ یَدَیْکَ وَ نَاجَیْتُ أَلْقَیْتَ عَلَیَّ نُعَاساً إِذَا أَنَا صَلَّیْتُ وَ سَلَبْتَنِی مُنَاجَاتَکَ إِذَا أَنَا نَاجَیْتُ مَا لِی کُلَّمَا قُلْتُ قَدْ صَلُحَتْ سَرِیرَتِی وَ قَرُبَ مِنْ مَجَالِسِ التَّوَّابِینَ مَجْلِسِی عَرَضَتْ لِی بَلِیَّةٌ أَزَالَتْ قَدَمِی وَ حَالَتْ بَیْنِی وَ بَیْنَ خِدْمَتِکَ؛
خدایا! براستی من هرگاه با [خودم] گفتم که مهیا و آماده شوم [برای یک نماز با حال] و برای نماز در پیشگاه تو و مناجات با تو ایستادم؛ چرت (و بیحالی) بر من عارض نمودى، آن هم در حال نماز، و از من (و دلم) حال مناجات با خودت (و راز و نیاز) را گرفتى؛ در حالی که من با تو مناجات میکردم، چه شده است هر وقت میگویم باطنم اصلاح شده و همنشینی من با توبهکاران نزدیک شده است، گرفتاری برایم رخ میدهد که قدمهایم میلرزد [و حال نماز و نزدیکی به توبهکاران از من گرفته میشود] و بین من و خدمت تو [و حضور قلب و همنشینی با پاکان] حائل ایجاد میشود. [راستی راز این بیحالیها چیست؟]»
آنگاه با استفاده از علوم الهی خود به بیان عوامل این بیحالی میپردازد:
1-
«سَیِّدِى! لَعَلَّکَ عَنْ بَابِکَ طَرَدْتَنِی وَ عَنْ خِدْمَتِکَ نَحَّیْتَنِى؛
آقای من! شاید مرا از درگاهت راندهای و از خدمت (و بودن در محضرت) دورم کردهاى.»
2 «اَوْ لَعَلَّکَ رَأَیْتَنِی مُسْتَخِفّاً بِحَقِّکَ فَأَقْصَیْتَنِى؛
یا شاید دیدی من حق [طاعت و بندگى] تو را سبک شمردم؛ پس [مرا از خود و ارتباط با خود در نماز و مناجات] دور نمودهاى.»
3 «أَوْ لَعَلَّکَ رَأَیْتَنِی مُعْرِضاً عَنْکَ فَقَلَیْتَنِى؛
یا شاید دیدی مرا که از تو رو گردان بودم [و اعراض از خدا زندگی تلخی را به دنبال دارد؛[چرا که] تو مرا بَدداشتی [و از من روگردان شدى].»
4 «أَوْ لَعَلَّکَ وَجَدْتَنِی فِی مَقَامِ الْکَاذِبِینَ فَرَفَضْتَنِى؛
یا شاید مرا در مقام دروغگویان یافتی پس مرا از خود دور نمودى.»
5 «أَوْ لَعَلَّکَ رَأَیْتَنِی غَیْرَ شَاکِرٍ لِنَعْمَائِکَ فَحَرَمْتَنِى؛
یا شاید دیدی که [این همه] نعمتهای تو را شکر نگفتم [و در مسیر درست به کار نبردم]، پس مرا محروم ساختى.»
6«أَوْ لَعَلَّکَ فَقَدْتَنِی مِنْ مَجَالِسِ الْعُلَمَاءِ فَخَذَلْتَنِى؛
یا شاید مرا در مجالس علما نیافتى؛ پس خوارم داشتى [و حال مناجات و نمازم را از من گرفتى].»
7 «أَوْ لَعَلَّکَ رَأَیْتَنِی فِی الْغَافِلِینَ فَمِنْ رَحْمَتِکَ آیَسْتَنِى؛
یا شاید دیدی بین غافلان به سر میبرم؛ پس مرا از رحمت خود؛ مأیوس کردی [تا با همان غافلان همنشین باشم].»
8 «أَوْ لَعَلَّکَ رَأَیْتَنِی آلَفُ مَجَالِسَ الْبَطَّالِینَ فَبَیْنِی وَ بَیْنَهُمْ خَلَّیْتَنِى؛
یا شاید دیدی که با اهل باطل و بیهودگان مأنوس و دمسازم؛ پس مرا به آنها واگذاشتی [و گفتی برو با همانها خوش باش! تو را با نماز و مناجات و راز و نیاز چه کار؟].»
9 «أَوْ لَعَلَّکَ لَمْ تُحِبَّ أَنْ تَسْمَعَ دُعَائِی فَبَاعَدْتَنِى؛
یا شاید [آن قدر گناه کردم] که دوست نداری صدای [مناجات و راز نیاز و] دعای مرا بشنوى؛ پس [با گرفتن حال] مرا [از خود] دور نمودى.»
10«أَوْ لَعَلَّکَ بِجُرْمِی وَ جَرِیرَتِی کَافَیْتَنِى؛
یا شاید به خاطر جرم و گناهم کیفرم دادی [و اثر گناهم این بود که حال نماز و مناجات را از من بگیرى؛ همچون غیبت و عمل نکردن به علم که حال نماز و ... را از انسان میگیرد].»
11«أَوْ لَعَلَّکَ بِقِلَّةِ حَیَائِی مِنْکَ جَازَیْتَنِى؛
یا شاید بخاطر کمی حیای من از تو [و حال آنکه از مردم حیا کردم؛ ولی تو را بر خود حاضر ندانستم] مرا مجازات کردی [و حال نماز و دعا را از من گرفتى].»